دیشب غرور جاودانگی مرا گرفت
وقتی تعالیم خوب تو
یک به یک تصویر می شد به ذهن من
مادرم !
هرگز معلمی به شیوه ی تعلیم تو نبود
وقتی که تشریفاتی ترین شاممان
با محروم ترین همسایه قسمت می کردی
هرگز معلمی به شیوه ی تعالیم تو نبود
مادرم!
وقتی به زعم بی چیزی پدر
تمام چیزهای خوب را
برایمان می ساختی و می خریدی
فقط با دو میل(بافتنی)
هرگز معلمی به شیوه ی تعلیم تو نبود
مادرم !
وقتی به قهر واخم
تأدیب می کردی ام
من می شمردم گناهان بی شمار
به انگشت کوچکم
کم می آمد شمار انگشتان من
و تو ...
با بوسه ای که از لپ شیرینت قاپ می زدم
به لبخندی مهر آمیز پاک می کردی عرق شرم گناه از چهره ام
هرگز معلمی به شیوه ی تعلیم تو نبود
مادرم!
حالا که من قد کشیده ام
و تو .......
راست قامت خفته ای به خاک
درسی که دادی ام
هر روز در مدرسه
امتحان می دهم
به شاگرد خویش
شبنم