تمام اتاق پر شده بود از کتابهایی که فرش زمین بودند. این چند روزه گریبان در چاک سینه ی کتابهای متعددی کرده بودم و به اوضاع آشفته ی اتاقم بی توجه .مثل برق گرفته ها کتابهای ولو شده را سریع جمع کردم و در گوشه ای کنار تختم روی هم می چیدم که چیزی سفید رنگ از لابلای اوراق دیکشنری ام خود را نمایان ساخت. دست کردم و آنرا کشیدم بیرون.
"یه لنگه جوراب ساق کوتام؟!!"
یادم آمد ، مجذوب تفحص در دیکشنری و کتابهایم بودم که پاهایم از گرما گر گرفتند ،ناخاسته جورابم را کشیدم بیرون در همین ضمن صوت کتری اعلام زمان جوشیدن آب و وقت دم کردن چای را می داد
بی اختیار چیزی را که در دست داشتم لای ورق باز شده کتابم چپاندم برای نشانه گذاری و کتاب را بستم و سراسیمه به آشپزخانه رفتم دنبال امورات خانه داری ام .
شبنم
سلام خوبی وبلاگ جالبی داری اگه خواستی یه سری هم به ما بزن گلم . راستی با سایتهای من تبادل لینک می کنی؟اینم آدرسی که تمام سایتهای من تو اون هست www.istgah.asantabligh.com/tabdol1.php