دیشب وقتی برای اولین شب ماه رمضان پای سفره ی افطارم نشستم.بی اختیار جای خالی چیزی رو حس کردم .بله عکس مادرم.سالها پس از مرگش همیشه عکسش یکی از ملزومات ضروری سفره افطارم بود .بنابر این دنبال قاب عکسش تو اتاق خوابم رفتم یه باره یادم اومد اون قاب عکسو وقتی از هم خانگی با برادرم جدا می شدم رو دیوار خونه اون به عمد جا گذاشتم که دلتنگ نشه.البته عکس های کوچیک و بزرگ زیادی از مادر خوش عکس وزیبام به یادگار داشتم . یه عکس کوچیکشو برداشتم بیارم سر سفره اما باید پایه ای برای استقرار اون در نظر می گرفتم. به همین خاطر گشتم و به ذهنم رسید که عروسک خرسیمو که این اواخر خیلی باهاش اخت شده بودم بیارم و عکس مادرمو تو بغلش جا بدم.به این ترتیب یه افطاری سه نفره راه انداختم . من و عکس مامانی و بچه جون (عروسک خرسییم)!!بچه جون چنان محکم عکس مامانی رو بغل گرفته بود که خندم گرفت!برای سه تایی مون دعا خوندمو و جای شما خالی با عطش فراوون افطار کردم .
شبنم شیروانی
سلام
خدا والده شما و همه اموات ما را غریق رحت کند.
کاش هنوز هم بلند تر فکر می کردیم
ایشالا دور سفره های شلوغتر و پر سرو صداتر