مشق شب

روزمرگی ها و شب زنده داری هایم

مشق شب

روزمرگی ها و شب زنده داری هایم

آخیش چیکشت!!!

عدنان نوه ی خواهرم ،کوچیک بود و تازه زبون باز کرده بود یه بادکنک گرد و گنده براش خریده بودن و اون سرمست از داشتنش وسط خونه ای که همه فامیل  دور هم جمع شده بودیم و از هر دری گفتگو می کردیم سرخوشانه بی توجه به دیگران مشغول بازی کودکانه خودش بود . گاه باسنشو رو بادکنک گنده می ذاشت و اونو می غلتوند و از نرمیش به پشت چپه می افتاد و از خنده ریسه می رفت. گاهی رو به شکم به بادکنکه می چسبید و از فشار هوای داخل اون تعادلشو از دست می داد و خلاصه حسابی سرگرمش بود که یه هو بادکنکه از فشار هیکل گرد بچه ،زیر شکمش ترکید! هیاهوی جمع از صدای ترکش بادکنک خوابیده بود که این عبارت با لحنی کودکانه شنیده شد:"آخیش چیکشت!!!"لب و لوچه آویزون، عبارت آخیش شکست عدنان و  شلیک خنده جمع ،روزی فراموش نشدنی برای فامیل ساخت.


شبنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد