ساعت 5:45 دقیقه بامداد است به قصد عزیمت تهران به محوطه ی بیرون ساختمان آمده ام .هوا تاریک است . داخل ماشین هستم . قبل از استارت زدن بی اختیار سمت چپم را نگاه می کنم . کف زمین دو نقطه ی نورانی می بینم . چشم های ذل زده ی گربه ای پشمالو، خیره شده که چشم از من بر نمی دارد. لحظه ای مکث می کنم و با تعجب از نگاه متعجب و کنجکاو او جا می خورم . با خود فکر می کنم چه چیز جالب و عجیبی در من دیده ؟! شاید من در نظر او شبهی متحرکم ! به وضعیت خودم که دقت می کنم می بینم چند روزیست که پریشان و درگیر امتخاناتم و خواب درست و حسابی نداشته ام . شاید هم هاله ای از امواج و انرژی های درهم و گنگ پیرامون این من خسته ی گیج موج می زند که اثری نامتوازن از هیبت و هیئت چون منی او را به شگفت آورده ‼
به محض زدن اولین استارت گربه ی مدهوش ، جستی زده ، خیزبرمی دارید و می گریزد….
شبنم شیروانی